لطفاً انقدر از بچهام نخواهید لبخند بزند
از هیچ چیزی بیشتر از رفتن به مکانهای عمومی با کودک نوپایم نمیترسم. اما این به خاطر دردسرهای اجتنابناپذیر ناشی از تلاش برای کنترل انسان کوچکی که لوب پیشانیاش هنوز به طور کامل رشد نکرده، نیست. به خاطر این هم نیست که انجام هر کاری، هر قدر هم که جزئی باشد، با وجود یک کودک نوپا دو برابر زمان میبرد و به این دلیل هم نیست که فرزندم همیشه تصمیم میگیرد هر وقت ما زیر نگاه خیرۀ جمعیت هستیم، پرشورترین المشنگههای خود را برپا کند. پس چرا من میترسم؟ بگذارید برایتان بگویم.
ماجرای نخندیدن کودک من
بدترین بخش بیرون رفتنهای ما زمانی است که یک غریبهٔ خیرخواه نزدیک میشود و میخواهد برای پسرم غشوضعف برود و در ازای آن انتظار یک لبخند به پهنای صورت را دارد. پسرم با صورت تپل و بانمک و چشمان خوشگلش، مثل یک آهنربای کوچک است. فقط یک مشکل وجود دارد، او نمیخواهد لبخند بزند. در این سن، او موردی جدی از «خطر غریبه» دارد و به جای یک لبخند زیبا و پهن، محتملتر است که یک نگاه سرد و خالی تحویل آن غریبه دهد.
هیچ مقدار تشویقی او را راضی نمیکند. هیچ مقدار سیخونک یا رشوه یا زبانبازی هم جواب نمیدهد. شما میتوانید هرچه خواستید دالیموشه بازی کنید و شکلکهای بامزه دربیاورید، ولی نمیتوانید آن حالت سرد صورتش را نرم کنید.
راستش قضیه این است که این هیچ ایرادی ندارد. من قسم میخورم که او یک کودک شاد، سازگار و کاملاً نرمال و طبیعی است. فقط کمی طول میکشد تا محیط اطراف خود را پردازش کند و افرادی را که نمیشناسد ارزیابی کند و تا جایی که میدانم، این چیز بدی نیست! خود شما به من بگویید اگر یک ناشناس وسط یک فروشگاه به سراغتان بیاید و به شما بگوید لبخند بزن، چه حسی پیدا میکنید؟ ناخوشایند است، نه؟
ناگفته نماند این رفتار پسرم این مزیت اضافه را هم دارد که احتمال ربوده شدن او را کمتر میکند و این به نفع من است. اگر مقدار خوبی بدبینی داشته باشد، این حتمال که به آغوش یک غریبه بدود، بسیار کمتر است.
اگر کاملاً صادق باشم، قبلاً در مورد این موضوع خجالت میکشیدم. مدام عذرخواهی میکردم و برایش بهانه میآوردم. مثلاً میگفتم: «پسرم الان توی اون مرحله است که یه مدت طول میکشه تا با مردم گرم بگیره!» یا یواش به او سیخونک میزدم که «نیما، چرا به این خانم مهربون لبخند نمیزنی؟»
اما نکته اینجاست که این حرفها توجیهی برای او نبودند، بلکه توجیهی برای من بودند. انگار با آموزش ندادن به فرزندم برای پاسخ به یک رفتار رایج و متمدنانه، به نوعی شکست خورده بودم. انگار که این بازتابی از مهارتهای فرزندپروری ضعیف من و ناتوانیام در اجتماعی کردن درست فرزندم باشد.
اما بعد، مدت زیادی فکر کردم و تصمیم گرفتم که به نظر مردم در مورد مهارتهای اجتماعی فرزندم هیچ اهمیتی ندهم. احتمالاً به من بپرید که دارم به فرزندم یاد میدهم که یک بچه لوس و بیادب باشد که به بزرگترهایش احترام نمیگذارد، اما خواهش میکنم این را به عنوان بیاعتنایی به ادب یا تعارفات اجتماعی تعبیر نکنید. من مطمئناً از پسرم انتظار دارم که مراقب رفتارهایش باشد و عبارتهایی مانند «لطفاً» و «ممنونم» در خانواده ما زیاد به کار میرود.
اما نیازی ندارم برای احساسات واقعی خودم توجیه بیاورم و نیازی ندارم برای رفتار پسرم توجیه بیاورم. کاری که اصلاً نمیخواهم انجام دهم این است که او را شرمنده کنم تا احساسی را که در واقع ندارد، وانمود کند. احساسات او هرگز نباید بیاعتبار شود یا نادیده گرفته شود. صریح بگویم، عواقب اینکه به او بگویم: «لبخند بزن!» میتواند بسیار فراتر از دوران نوپایی او باقی بماند. گاهی اوقات به پسر نوجوانم و موقعیتهای سختی که ممکن است یک دهه بعد برایش بیفتد فکر میکنم. من قطعاً امیدوارم که اگر از چیزی احساس ناراحتی کرد یا احساس خطر کرد، فقط «لبخند» نزند و با آن کنار نیاید. امیدوارم جرأت داشته باشد تا از چیزی که به آن اعتقاد دارد دفاع کند و طبق حکم وجدان خود عمل کند.
درست است که میگویند اخم به ماهیچههای بیشتری نیاز دارد تا لبخند اما من حدس میزنم پسرم چهرهای زیبا و قوی خواهد داشت و وقتی اخمش را باز کند، متوجه خواهید شد که صادقانه و از ته دل لبخند میزند.
در مورد شادی و غمگینی کودکان بیشتر بدانید و سبکهای فرزندپروری را یاد بگیرید.